زنان نیمهی پررنگ بشریتاند که در همهی عرصهها حضورشان منشا نظم، شور، حرکت و سرزندگی است.
این در حالیست که در فرازونشیب روزگار و بهخصوص در مناطق مختلفی از جهان یا در دورههایی از تاریخ که گردش امور جوامع بیشتر مبتنی بر نیروی کار مردانه بوده، رفتهرفته از میزان حضور آنان در عرصههای مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کاستهشده و استمرار پردامنهی این روند در گذر زمان، آنان را به جنس دوم تبدیل کرده و طی قرون متمادی این باور آنچنان در جسم و جان بخشهای وسیعی از جوامع بشری نهادینهشده که نهتنها همگان آن را بهعنوان یک اصل تغییرناپذیر پذیرفتهاند، بلکه در بسیاری از موارد، حتی خود زنان نیز تحت فشارهای فکری ناشی از این باور نهادینهشده، آن را بهعنوان یک هنجار اجتماعی پذیرفته و به نابرابریهای ناشی از آن تن دادهاند.
در همین راستا، نکتهی پراهمیت دیگری که باید به آن توجه کرد، تاثیری است که وضعیت زنان در شرایط کودکان میگذارد، چرا که درهمتنیدگی سرنوشت زنان و کودکان بهگونهایست که هرگز نمیتوان جهانی ایمن و پرنشاط را برای کودکان تصور کرد، مادامیکه در بخشهای وسیعی از آن، زنان در شرایطی دشوار و در معرض انواع ستم و خشونت و نابرابری قرار دارند و به بیانی دیگر، هرگز نمیتوان مادری را تصور کرد که خود در معرض خشونت و ستم قرار گرفته باشد ولی کودکش از همهی جنبههای جسمی، روحی و روانی بهطور کامل از امنیت و نشاط و سلامت برخوردار باشد.
از اینرو میتوان با صراحت بر این اصل تاکید ورزید که تلاش برای منع خشونت علیه زنان، تلاش برای منع خشونت علیه کودکان است، و تلاش برای ساختن جهانی شاد و ایمن برای کودکان نیز، تلاشیست برای ساختن جهانی شاد و پرامید برای زنان.
به امید فردایی عاری از هرگونه خشونت و نابرابری برای زنان، مردان و کودکانمان.