آقای اگزوپری سلام!
من اخیرا شازده کوچولوی شما را، وقتیکه مسافر خستهی یک قطار درونشهریِ نسبتا خلوت بودم، ملاقات کردم!
شازده کوچولو آدامس عسلی میفروخت. او خسته کنارِ من نشست. دو کتاب تعارفش کردم. یکی را انتخاب کرد. میدانستید شازده کوچولو کلاس چهارم است؟ کتاب میخواند. لحظاتی لبخند به لبش آمد و لحظاتی با دقت به تصویر نگاه کرد. همان دقتی که شما هم حسش کرده بودید. خواندنش که تمام شد، کتاب را جلوم گرفت و گفت:
ـ مرسی، خیلی قشنگ بود خاله.
هرچه اصرار کردم، کتاب را برنداشت. گفت نمیتواند آن را ببرد. حق داشت! او باید آدامس عسلی میفروخت.
آقای اگزوپری! من دیر متوجه شدم که شازده کوچولو را ملاقات کردم. گذاشتم او برود. حالا فرصتی پیش آمده تا برایش بنویسم، در کمتر از پانزده کلمه. او وقت دارد این داستان کوتاه را بخواند. آنقدر مینویسم تا شازده کوچولو را پیدا کنم…
برگرفته از پشتِ جلدِ کتابِ «شازده کوچولو در مترو»
متن نوشته: شهرزاد مقصودی نسب
نخستین دورهی جشنوارهی داستانهای کوتاهِ کوتاه (15 کلمهای) با موضوع کودک کار، در4 بهمن برگزار شد. ابوتراب خسروی، محمدجواد جزینی و محمدرضا یوسفی جز هئیت داوران این جشنواره بودند. آثار برگزیدهی این جشنواره، در قالب کتابی با نام «شازده کوچولو در مترو» به چاپ رسید. هماکنون این کتاب برای فروش، در بازار موجود است.